Quantcast
Channel: سایت ماهنامه شمیم شمال
Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

مرگ و جامعه

$
0
0

maziar arefani   در دنیای غرب، مرگ سقراط، نمونهء بارز آن چیزی است که “نوربرت الیاس” از آن تحت عنوان مرگ عصر قدیم یاد میکند. نوربرت الیاس معتقد است: ﻣﺮﮒ ﻣﺴﺄﻟﮥ ﺯﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺗﯽ ﮐﻪﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ، ﻓﻘﻂ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣُﺮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺍﺳﺖ… ﻋﻤﻼً ﻧﻪﺧﻮﺩ ﻣﺮﮒ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﺎﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ! ﻣﮕﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥﺗﺸﻨﺠﯽ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻗﺎﺗﻠﯽ؛ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺧﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺮﻭﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻣّﺎ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﺩﻓﺎﻋﯽ ﻣﮕﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﮥ ﺧﻄﺮﯼ ﻣﻬﻠﮏ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﻫﺪﯾﮥ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﮥ ﻧﻮﻉ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﺮﺩﮤ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﯿﻔﮑﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺣﻤﻞ ﮐﻨﺪ، ﺍﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺩﺵ. ﺍﻣﺎ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﮒﺑﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺍﯼ ﺑﺪﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
(ﻧﻮﺭﺑﺮﺕ ﺍﻟﯿﺎﺱ، « ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﺤﺘﻀﺮﺍﻥ »، ﺗﺮﺟﻤﮥ ﯾﻮﺳﻒ ﺍﺑﺎﺫﺭﯼ، ﻓﺼﻠﻨﺎﻣﻪ ﺍﺭﻏﻨﻮﻥ)
کشته شدن سقراط در راه حقیقت، اگرچه با طعم تلخ شوکران همراه است، ولی شاگردان و مستمعینی هستند که آخرین مواضع این فیلسوف را بشنوند. حتی سقراط به تمجید از زندانبان می پردازد و می بینیم بین او و زندانبان رابطه ای عاطفی برقرار است. مرگ سقراط، نمونهء اعلی، یا به تعبیری اغراق شدهء مرگ در عصر قدیم دنیای غرب است.
در دنیای شرقی-ایرانی نیز، ما با پدیده ای به نام حلاج مواجه هستیم. او نیز در هنگام مرگ، قطعه قطعه شدن و رویارویی با مرگ، تا لحظهء آخر به اثبات حقیقت می پردازد و برای مریدان و مخالفان، موعظه می کند.
در عالم دین نیز با مسیح مواجه هستیم، یا با امام حسین که آگاهانه به سوی مرگ می رود، یا امام علی که در بستر مرگ همچنان به اشاعه فرهنگ دینی می پردازد.
اما آنچه در نگاه بزرگان، اندیشمندان و یا به تعبیری کلی تر، خواص در نگرش به مرگ وجود دارد، بخوبی در یکی از آخرین جملات سقراط، نمود دارد: “فیلسوفان راستین، در کار چگونه مردنند” در شرایطی که مردمان عادی “هراسان، از مرگ رویگردانند”.
بنابراین در تحلیل “مرگ شناسی”، چه در غرب و چه در شرق، باید حساب کار خواص انگشت شمار را در موضوع مرگ طبیعی یا بر اثر بیماری به کناری نهاد. باید به مرگهای خاص، تحت عنوان نماد “مرگ” نگریست که میتوانند تبلور نوع فرهنگ برخورد با مرگ در یک جامعه باشند. یعنی برای شناخت و بررسی فرهنگ مرگ در یونان، برخورد اطرافیان بسیار مهمتر از برخورد خود سقراط با مرگ است و طبیعتا برخورد و نگرش اطرافیان حلاج با مرگ بسیار بیشتر به شناخت جامعه کمک می کند تا نطق و خطابهء خود حلاج. از این رهگذر، آنچه در زمان شهادت امام حسین، (از منظر جامعه شناسی) مهمتر از مبارزهء روز عاشورا و نحوهء شهادت است، برخورد اطرافیان با این اتفاق است. برخوردی که به سبب بازخوردهای دینی، بسیار بیش از مرگ سقراط و حلاج، می تواند منبع شناخت باشد. در عرصهء جامعه شناسی، شناختی که از “فرهنگ شهادت عاشورایی” صادر میشود، در عصر عاشورا، بسیار متفاوت با عصر صفویه، مشروطه، حال حاضر و آینده خواهند بود؛ زیرا ما در اینجا با نوع برخورد مردم با نوعی متفاوت و خاص از مرگ مواجهیم. نوع برخورد یک جامعه با مرگی خاص، نشان می دهد که آن جامعه چگونه به مرگ فکر می کند. راستها و دروغها را برملا می سازد و صداقت و نمایش را آشکار می سازد.
سقراط می گوید: “تمامی زندگی فیلسوفان آماده شدن برای مرگ است”، اما این جمله، معنایی متفاوت از “تمام زندگی را با ترس از مرگ زندگی کردن” یا “تمام زندگی را برای مرگ؛ زندگی کردن” یا “تمام زندگی را با فکر مرگ، زندگی کردن” دارد.
از این رو اندیشهء سقراطی نشان میدهد، که برخورد مردم با مرگهای خاص، نباید بر روی شکل مرگ، بلکه باید بر روی محتوای پیش از مرگ متمرکز شود. مرگ حلاج، به مثابه پایان علائم حیاتی وی، از اهمیتی برخوردار نیست، (زیرا سرنوشت هر بنی بشری است) بلکه مهم پروسه ای است که حلاج را به این طرز مرده شدن می رساند.
در جامعهء ایرانی، که به گواه بسیاری شواهد (و البته نظرات جامعه شناسان) مرده گرا و مرده پرست است، عموما مفهوم مرگ، یک مفهوم پسینی است. یعنی پس از فقدان شخص اهمیت دارد، نه پیش از آن. ما در طول زندگی به دنبال ردپای چگونه مردن افراد نیستیم، بلکه به دنبال چگونه زندگی کردن خود پس از مرگ دیگری هستیم. مرگ برای ما به مثابه پایان، غم، اندوه و رنج است، اما برای سقراط به مثابه رهایی، برای حسین به معنای آزادگی، برای مسیح همچون انجام وظیفه و برای بودا رسیدن به آرامش مطلق بود.از این رو زندگی کسانی که برای مرگ آماده میشوند، پر از عطر زندگی است، و زندگی کسانی که میخواهند حس مرگ را سرکوب کنند، مواجهه آنی با آن، به مثابه از دست رفتن همه چیز است. و این حس فقدان و خلاء عاطفی، این غم و ترس، ربطی به دینداری و بی دینی ندارد. ربطی به بزرگی و کوچکی ندارد.
از دیگرسو جامعه ای که مرگ را پس می زند، انکار می کند و اکثرا نادیده می گیرد، با برخی از مرگها بغض خودش را میشکند، زانو می زند و تسلیم میشود، مثل پدیدهء پاشایی که انگار میخواهد مسئلهء فقدان را یکبار دیگر به یاد بیاورد. جامعهء مرده پرست با یادآوری مداوم مردگان و رنج و اندوه و افسوس، فکر به مرگ خودش و شیوهء چگونه مردن خودش را به تاخیر می اندازد و چنین جامعه ای، حتی حاضر نیست مرگ نزدیکان خودش را ببیند، مگر در فقدان آنها. این جامعه با فقدان ادمها بیشتر از بیماری انها کنار می آید و این یک فاجعه است. از ابنرو مردمی که دو میلیون و پانصد هزار نفر برای مرگ پاشایی می آیند، نمیتوانند در حمایت از بیماران ms و حتی در حضور بزرگترین ستاره های فوتبال جهان، ورزشگاه ازادی را پر کنند. چنین جامعه ای به راستی که پیش از مرگ، نیاز به درمان دارد.

۸/۶/۹۴


Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

Latest Images

Trending Articles





Latest Images